حکایت
روزی مردی گوسفندانی داشت که شیر ان ها را میفروخت و اب در شیر میکرد
روزی سیلی امد و تمام گوسفندان را برد …
فرد ناراحت شد و به پسر خود گفت:
نمیدانم این سیل از چه بود؟
پسر گفت:ای پدر این ابی است ک به شیر داخل میکردی اندک اندک جمع شد و هرچه داشتیم برد.
ایه:
ومااصلبکم من مصیبته فبما کسبت ایدیکم
و هر انچه از رنج و مصایب به شما میرسد همه از اعمال زشت خود شماست…